به من گفتی خداحافظ ، بر قندیل مژگانم بلوار اشک جاری شد
غم تلخی میان قصه هایم ، با تمام بی قراری بود
چرا با تو خداحافظ
تو که گلبرگهای شعر شادم را ز باران نگاهت باورکردی
تو که جام خیالم را همه شب از شراب عشق پر کردی
تو که افسانه با عشق بودن را برایم ا زکتاب زندگی خواندی
تو که بذر محبت را به دشت سینه مشتاقم افشاندی
چرا با تو خداحافظ
تو میهمان عزیز لحظه های شاد من هستی
تو همچون قصه شیرین عهد کودکی در یاد من هستی
خداحافظ کلامی تلخ و غمگین است
غم رفتم غم بسیار سنگین است
چرا با تو خداحافظ
تو دریای من هستی و من همچون ماهیم ، دور از تو می میرم
اگر رفتی سراغت را همه شب از خدای عشق می گیرم
نرو ای بودنت ، شور جوانیها ، نرو ای بودنت نام و غلام مهربانیها
اگر رفتی دگر تا عهد دارم داغدار رفتنت هستم
اگر رفتی همه شب تنها و تنها داغدار رفتنت هستم
اگر رفتی غم خود را ، ز اشک غم ستاره باز خواهم کرد
تو را از های های گریه هایم بیدار خواهم کرد
آنگاه درون پیله ای از اندوه و افسوس می مانم
و
بر طفل غمگین دلم ، لالایی دیگر می خوانم
چرا با تو خداحافظ
چرا با تو خداحافظ
چرا ؟………………
شاعر : ؟